مختصری از آراء انتقادی فرهنگی مکتب فرانکفورت

انقلاب اسلامی به عنوان شروع ارائه الگویی برای حکومت‌درای، بر خلاف جریان مسلط فعلی یعنی مدل لیبرال-سرمایه‌داری در 22 بهمن‌ماه 1357 متولد شد و تا کنون این روند شدن ادامه داشته است. برای نقد مدل لیبرالی منظرهای متفاوتی وجود دارد، در قرون متأخر نگرش انتقادی مارکسیستی و نئومارکسیستی از جمله مهم‌ترین دیدگاه‌ها در نقد لیبرال-سرمایه‌داری است فلذا برای بررسی انتقادات وارد بر این جریان از نگرش‌های اصطلاحاً چپ نباید به سادگی عبور کرد. در متن پیش رو تلاش نگارنده بر مرور مختصری بر انتقادات فرهنگی جریان نئومارکسیستیِ متخلص به مکتب فرانکفورت از گفتمان غالب سرمایه‌داری، به عنوان نمونه‌ای از این نقدهاست. البته باید به این نکته توجه شود که این جریان منتقد علیرغم ریشه‌ای که در نگرش‌های مارکسیستی دارد ولی انتقادات قابل توجهی نیز به خاستگاه خود دارد و جریانی نسبتاً متفاوت با دیدگاه‌های مارکسیسم کلاسیک را بیان می‌کنند.

مقدمه

پس از قرون وسطی جریان جدید معترض به کلیسا از قرن پانزدهم آغاز شد و نهضت پروتستان با شعار جدایی کلیسا از ساختار حکومت و علم به پا خاست و دوران روشنگری شروع شد. در قرن هجدهم شاید موثرترین حوادث در توسعه جهان غرب رقم زده شد، دو انقلاب بزرگ، یکی در ساحت علم، فن و تکنولوژی و دیگری در ساحت ایدئولوژی، حقوق و سیاست؛ انقلاب صنعتی که با ساخت ماشین بخار در انگلستان شروع شد و دیگری با ظهور تفکر لاییک در فرانسه. اما این هر دو، شروعی بودند بر جریان توسعه‌ای که امروز نتیجه آن را عصر مدرن می‌نامیم. مدرنیته دریچه‌ای را به جهانیان باز نمود که در آن صنعت، تولید انبوه، مصرف انبوه، انباشت سرمایه و سرمایه‌داری کلماتی ارزشمند و مورد توجه بود. شاید بتوان آغاز سرمایه‌داری و سرمایه‌سالاری، سرمایه‌داری آزاد، کاپیتالیسم و نهایتاً مکتب آزادی یا لیبرالیسم را در این نقطه جستجو کرد.

قرن هجده و نوزده دوره رشد و نمو این جریان جدید و ایجاد کارتل‌های بزرگ و ظهور امپریالیسم است و کشورهایی پیشرو همچون انگلستان، آلمان، فرانسه، ایتالیا، اتریش، ایالات متحده و ... به قدرت صنعتی و دستاوردهای علمی و همچنین استعمار کشورهای آفریقایی و آسیایی دست یافتند. در همین دوران بود که نظریات متفکرینی چون جان لاک، رنه دکارت، توماس هابز، آدام اسمیت، ایمانوئل کانت، ژان ژاک روسو و دیگران مورد توجه قرار گرفت و مبانی فلسفی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و ... عصر روشنگری شکل گرفت.

پیشرفت‌های پرشتاب صنعتی و چرخ پرقدرت سرمایه‌داری کشورهای مختلف را در می‌نوردید و هر روز جهان مدرن نمودی دیگر را تجربه می‌کرد تا در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم نگرش‌های منتقدانه نسبت به عصر روشنگری و دنیار مدرن سرمایه داری شکل ‌گرفت.

در ادامه با نگاهی بر نظریان متفکرینی چون آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس، باتامور و دیگران به بررسی برخی انتقادات متفکرین مکتب فرانکفورت از جریان سرمایه‌داری می‌پردازیم.

نقد اثباتگرایی و عصر روشنگری

در بسیار از آثار اندیشمندان انتقادی نقد عمیقی بر اثباتگرایی یا پوزیتیویسم و رویکرد علمی عصر روشنگری و عقلانیت ابزاری این عصر وارد شده است. آن‌ها پوزیتیویسم را رویکردی گمراه کننده در شناخت می‌دانند که به دریافت درک درستی از حیات اجتماعی انسان نمی‌انجامد (هابرماس، 1971). پوزیتیویسیم انسان را به مثابه موضوع یک طرح جبرگرایانه مکانیکی مورد بررسی قرار می‌دهد و تنها به عنوان پدیده‌ای ملموس در آزمون تجربه آن را بدون تمایز بین ذات و عرض بررسی می‌کند (باتامور، 1375: 18).

هورکهایمر با ارائه روش دیالکتیکی به عنوان جایگزینی در برابر پوزیتیویسم آن را مورد نقد قرار می‌دهد و بیان می‌دارد که روش اثباتی ارزش را از امر واقع منفک دانسته و دانش را تنها بر عرصه واقع می‌پذیرد و ارزش‌ها و علایق انسانی دور از آن قرار می‌گیرند.

فرانکفورتی‌ها اثباتگرایی سنتی را فاقد توانایی برخورد با نظم موجود سرمایه‌داری می‌دانند. این روش را محافظه‌کار توصیف می‌کنند و بسیار از موارد کارکرد آن را حامی و توجیه‌گری موفق برای دستیافت‌های امپریالیسم بیان می‌کنند. آن‌ها روند علم سنتی را منطبق بر شرایط موجود می‌دانند، بدین معنا که در نظام ساختاری علم اثباتگرا این وضع موجو است که اثبات یا رد نظریات را تعیین می‌کند و این مسیری برای حفظ وضع موجود و رد نظریات انتقادی است، در حالی که پیروان مکتب انتقادی قائل به لزوم قرار گرفتن علم در خدمت طبقات فرودست و سرکوب شده جامعه‌اند و هیچ‌گاه نظریات سنتی چنین دستاوردی نخواهند داشت.

در نگرش انتقادی علم اثباتگرا تنها شکلی جدید از سلطه را راهبری می‌کند، سلطه‌ی فن و تکنولوژی بر انسان و طبیعت.

هورکهایمر و آدونو در کتاب «دیالکتیک روشنگری» شرح می‌دهند که دوران روشنگری و عقلانیت ابزاری که اسطوره‌ها را ناشی از هراس و عدم شناخت بشر از طبیعت می‌دانست و قصد داشت با اسطوره‌زدایی، بشر را از شر اسطوره‌های آتِنی و کلیسایی رهایی بخشد اکنون خود به اسطوره بدل شده است. آن‌ها می‌گویند: «اسطوره روشنگری است و روشنگری جای خود را به اسطوره‌شناسی می دهد».

نقد فرهنگ لیبرال: فرهنگ صنعتی شده

آدورنو و هورکهایمر با نقد به فرهنگ ساخته شده از رهگذر پیشرفت‌های تکنولوژیک دنیای مدرن، اصطلاح «فرهنگ صنعتی شده» یا «صنایع فرهنگی» را بیان می‌دارند. آن‌ها این اصطلاح را برای اشاره به صنایعی به کار می‌برند که به تولید انبوهی از کالاهای فرهنگی می‌پردازند. آن‌ها تأکید دارند که همچون تولید انبوه و صنعتی کالاها، فرهنگ نیز به کالایی تبدیل شده است که در بنگاه‌های تولیدات فرهنگی بصورت انبوه تولید می‌شود و فرهنگ «کالایی‌شده» یا «صنعتی‌شده»‌ای را ارائه می‌دهند. صنایع فرهنگی تولیداتی انبوه برای بازارهای مصرف و مشتریان می‌آفریند. فرهنگی منحط و خالی از معنا که انسان‌ها را همانند ماشین‌هایی می‌‌نگرد، آمیخته از سرگرمی و تبلیغات تجاری که باعث سرکوب ارزش‌های انسانی و استعدادهای انقلابی می‌گردد (نوذری، 1386: 310-311).

استانداردسازی: انسان تک‌ساحتی

محصولات فرهنگی دنیای لیبرال در راستای تحمیق افکار عمومی و حفظ وضع موجود و حمایت از صاحبان سرمایه و در خدمت اهداف سرمایه‌داری است. به علاوه به شکلی گسترده در یکسان‌سازی و استانداردسازی انسان‌هایی همسو با اهداف سرمایه‌داری مؤثر هستند. صنایع فرهنگی ساختارهایی اجباری برای ایجاد استبداد فکری و روحی جامعه هستند. صنعت فرهنگی امکان هرگونه اعتراض و انقلاب را در میان جامعه سرمایه‌داری از میان می‌برد و انسان‌هایی هم‌تراز با معیارهای جامعه دنیای مدرن می‌پروراند. مارکوزه این اتفاق را ایجاد «انسان تک‌ساحتی» می‌داند. انسانی که نیازهای کاذب و روزمره برای اون ایجاد شده است و خواسته‌های راستین او نادیده انگاشته می‌شود.

به اعتقاد آدورنو انسان جامعه مدرن در نوعی از سلطه قرار گرفته است که خود «توهم آزادی» دارد. این شیوه نامرعی سلطه به یکپارچگی و همبستگی کامل افراد و تطبیق کامل آن‌ها با فرایندهای اجتماعی جامعه سرمایه‌داری دامن می‌زند (نوذری، 1386: 240). به این اتفاق در برخی از منابع «اداره‌شدگی یکپارچه» نیز گفته شده است.

رسانه‌ها

در این دیدگاه همانگونه که ابزار تولید صنعتی در دست طبقه فرادست سرمایه‌دار است، ابزار رسانه نیز در دست سرمایه‌داران است. آدورنو و هورکهایمر با بررسی رسانه‌ها آن‌ها را وسیله‌ای برای به ثمر رسانیدن اهداف سودجویانه صاحبان سرمایه و صنایع، تخدیر افکار، تبلیغ کالاها و ایجاد کننده بازار مصرف و همچنین سازگارسازی سیاسی می‌دانند. فرهنگی که ناشی از این رسانه‌هاست فرهنگ «توده‌وار» است که نوعی فرهنگ منفعل و اسیرکننده است.

نتیجه‌گیری

فرانکفورتی‌ها با نقد علم اثباتگرا، روش معرفت شناسی متفکرین دنیای سنتی را زیر سوال می‌برند. بر اساس نگرش سوسیال و توجه به طبقات فرودست، فرهنگ غالب و رسانه‌ها دنیای مدرن را ابزار سرمایه‌داری دانسته که با ایجاد فرهنگی صنعتی شده و توده‌وار انسانی تک‌ساحتی را به‌دور از اندیشه‌های انقلابی و همراه، یکسان و استاندارد شده با ارزش‌های سرمایه‌درای و بازاری برای فروش محصولات تولید شده سامان دهد.

این نگرش منتقدانه علیرغم انتقاداتی که به رویکرد فرانکفورتی نیز وارد است، که اصلی‌ترین آن ارائه نکردن مدلی جایگزین است، مورد توجه متفکرین بوده است. اما سوال این جاست که در کشور ما، ایران پس از گذشت 40 سال از جایگزین شدن گفتمان اسلامی-ایرانی به جای یک نظام سرسپرده و لیبرال، آیا نه اسماً بلکه عملاً رویکردهای لیبرال-سرمایه‌داری در حال اجرا نیست؟ آیا رسانه‌های ما فرهنگی خالی شده از معنا و استانداردساز را ترویج نمی‌کنند؟ آیا تخدیر افکار امری است که در رسانه‌ها ما جایگاه ندارد؟ ترویج مصرف انبوه، ایجاد نیازها کاذب و به حاشیه رفتن توجه به ارزش‌ها از آسیب‌های رسانه‌های امروز ما نیست؟

بررسی انتقادات نظام‌های لیبرال و سرمایه‌داری اگر نتیجه‌ای در جهت اصلاحات بنیادین و رفتن به سوی تعمیق ارزش‌های اسلامی و انسانی نداشته باشد چیزی جز حرف‌های شعاری و تکراری نخواد بود.

سید مهدی حسینی