🔸این روزها که تمام مردم ایران و حتی جهان در صدر اخبار شاهد پوششهای خبری از متن و حاشیههای مربوط به شهادت سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی هستند در خیلی از تحلیلها و تریبونها از خدمات و زحمات آن سردار در دفاع از مرزهای ایران، جنگ با داعش و حفظ امنیت برای ایران صحبت میکنند و پاسخهای مختلفی را برای این سوال میآورند که چرا او، ایران را از سوریه شدن نجات داد. اما در این یادداشت سعی دارم از زاویه دیگری به این مسئله بپردازم.
🔹سوریه، کشوریست که سالها درگیر جنگ داخلی و قربانی پدیدهی خطرناکی چون داعش بوده است. در این کشور بسیاری از بنیانهای زیرساختی، آثار تمدنی و فرهنگی و بسیاری از سرمایههای نمادین که هویت آن جامعه را میساخت از بین رفته است. ولی شاید مهمتر از همه اینها آن چیزی که با ظهور و قدرت یافتن تفکر داعش از بین رفت، سرمایه اجتماعی، اجتماع و اساساً جامعه سوری است که از بین رفت و دیگر تا سالها بازسازی آن قابل بازسازی نیست. جامعهای که در یک شب همسایهای همسایهی خود را میکشد یا دوستی در محل کار دوست دیگر خود را به جرم شیعه بودن تهدید به مرگ میکند. این جامعه در طی این سالها فروپاشیده است و اکنون نیز بند و بستی برای جامعه بودگی در آن کمتر به چشم میخورد.
🔸بر اساس نظرات متفکرین پسامدرنی چون لیوتار، لاکلائو، رانسیر و موف، بنیان شکلگیری اجتماع بر تعارض و تضادی است که در تمام عناصر، گفتمانهای موجود، مردم و حاکمیت وجود دارد و هیچگاه این تعارض به صلح و دوستی نخواهد انجامید چرا که با نگرشی لاکانی هر فرد یا گروه در جهت ترمیم نقصان و زخم ذاتیاش به مبارزه و جدال میپردازد. این جدال و تضاد به دو مقصد میتواند بیانجامد:
اول. تخاصم، دشمنی یا آنتاگونیسم: این وضعیتی است که دو سویهی درگیری هرگونه تلاشی میکنند تا «دیگریِ» خود را حذف کنند.
دوم. رقابت، اجماع تعارضآمیز یا آگونیسم: این نیز وضعیتی است که دو سویه تعارض علیرغم وجود تلاش دائمی و خستگیناپذیری در تضاد و جدال، ولی رویکرد حذف دیگری را ندارند و طرفین علیرغم تعارضات، در برخی دالهای گفتمانیشان اشتراک و اجماع دارند.
🔹شانتال موف نوع دوم یا همان اجماع تعارضآمیز را مسیر بازسازی اجتماع و دوری از فروپاشی میداند و معتقد است اگر ساختارهای موجود در جامعه امکان چنین نوعی از تضاد را بیافرینند، این جامعه از زوال دور خواهد شد.
🔸برخی متفکرین حوزه اجتماع و سیاست شاید از برساخت اجتماعی جامعه ایران، خصوصاً پس از رویدادهای آبان ماه 98 ناامید شده باشند ولی قاسم سلیمان نشان داد هنوز نباید جامعه ایرانی را زوال یافته دانست و از برساخت دوباره آن ناامید شد. وقتی افرادی با ویژگیهای گفتمان مختلف، افرادی چون مهدی خزعلی، محمود دولت آبادی، اردشیرزاهدی از سویی، بسیاری از جوانان دهه هشتادی (که شاید رویداد مرتضی پاشایی و پاساژ کورش نماینده این گفتمان است) از سویی، مردم عادی و فرودست، فرادست و بسیاری اقشاری که حداقل آنها را همراه جریان حاکم نمیتوان دانست از سویی دیگر، دوشادوش حامیان حاکمیت یا اصطلاحاً بسیجیان و ارزشیها، از قاسم سلیمانی به نیکی یاد میکنند و او را ابرمرد امنیت ایران میدانند و حتی پوستر او را با لباس سپاه در دست میگیرند و خونخواهی و انتقام او را طلب میکنند، به نظر نگارنده این همان نقطه اجماعی است که بازساری جامعه ایران را فراهم میکند و ایران را از سوریه شدن نجات میدهد.
خیلی خوب، لذت بردم، بله این پتانسیل در جامعه ایرانی وجود دارد اگر رهبران بدانند و از ان بخوبی استفاده نمایند وضعیت اصلاح خوهد شد.
ضمناً دو جریان فکری متضاد از رویدادهای آبانماه به عنوان فرصت یاد کردند. اولین گروه رادیکال ها یا افراطی ها که از آن به عنوان حجامت نظام یاد کردند و دوم محافظه کاران و اصلاح طلبان ان را به عنوان شوکی برای رهبران نظام و بویزه اصولگرایان که خود را صاحب اصلی نظام می دانند چاره ای ندادند جز اینکه مشکلات نظام را با سرپنجه تدبیر حل کرده و افق گشایی نمایند.